بهشت
خانواده با مردی که در حال عبور بود برخورد کردم اوو!! معذرت میخوام من هم معذرت میخوام ,دقت نکردم... ما خیلی مؤدب بودیم ، من و این غریبه ,خداحافظی کردیم و به راهمان ادامه دادیم اما در خانه کمی بعد ازآنروز، در حال پختن شام بودم.دخترم خیلی آرام کنارم ایستاد همینکه برگشتم به اوخوردم وتقریبا" انداختمش قلب کوچکش شکست و رفت نفهمیدم که چقدر تند حرف زدم وقتی توی رختخوابم بیدار بودم صدای آرام خدا در درونم گفت: وقتی با یک غریبه برخورد میکنی ، آداب معمول را رعایت میکنی برو به کف آشپزخانه نگاه کن. آنجا نزدیک در، چند گل پیدا میکنی .آنها گلهایی هستند که او برایت آورده است.خودش آنها را چیده. صورتی و زرد و آبی آرام ایستاده بود که سورپرا یزت بکنه هرگز اشکهایی که چشمهای کوچیکشو پر کرده بود ندیدی در این لحظه احساس حقارت کردم اشکهایم سرازیرشدند.آرام رفتم و کنار تختش زانو زدم او خندید و گفت : اونا رو کنار درخت پیدا کردم ورشون داشتم چون مثل تو خوشگلن گفتم دخترم واقعاً متاسفم از رفتاری که امروز داشتم من هم دوستت دارم دخترم آیا میدانید که اگر فردا بمیرید شرکتی که در آن کار میکنید به آسانی در ظرف یک روز برای شما جانشینی می آورد؟ اما خانواده ای که به جا میگذارید تا آخر عمر فقدان شما را احساس خواهد کرد. و به این فکر کنید که ما خود را وقف کارمیکنیم چه سرمایه گذاری
با آنهایی که دوستشان داریم چطور رفتار می کنیم
با اخم گفتم: ”اه !! ازسرراه برو کنار“
اما با بچه ای که دوستش داری بد رفتار میکنی
بیدار شو کوچولو ، بیدار شو. اینا رو برای من چیدی؟
میدونستم دوستشون داری ، مخصوصا آبیه رو
نمیبایست اون طور سرت
داد بکشم
گفت :اشکالی نداره من به هر حال دوستت دارم مامان
و گلها رو هم دوست دارم
مخصوصا آبیه رو
و نه خانواده مان
ناعاقلانه ای !!
اینطور فکر نمیکنید؟!!
به راستی کلمه
“خانواده“ یعنی چه ؟؟
:قالبساز: :بهاربیست: |